به این نتیجه رسیدم که زندگی اونقدرام کوفتی نیست.:دی!

زندگیه کوفتی

 

به قول دوستم لی لی هیچی تو این دنیا سرجای خودش نیست.

متنفرم از این دنیا و آدمای مزخرفش.متنفرم از آدمای دورو برم به جزء عده ای. فقط تو این دنیا که من دیدم دو نفر باهم سرجاشون بودن. که خدا یکیشون رو برد پیش خودش که ثابت کنه بازم هیچی سر جای خودش نیست. جای خالیش تو زندگیم خیلی عذابم می ده. خدا کی رو از این دنیا برد و کی رو نگه داشته.انصافه؟؟؟؟ فقط دلم می خواد این زندگیه کوفتی تموم بشه. فقط همیییییییییییییییییین

 

عجب زندگی پر از هیجان و نشاطی ست این طی کردن راه خانه تا دانشگاه و برعکس و دیگر هیچ!!!

پی نوشت: به جز دو سه روز شمال رفتن آخر هفته (بعد از مدتها) زندگی من همین است گویی.

 

وقتی که زندگی کردن عادت بشه...

 

میشه یه جورایی گفت که دلتنگم!!!

و باز هم خودکار

 

 با خوشحالی

خودکار را برداشتم

تا از شادی بنویسم

که قطره اشکی از چشمم

روی کاغذ افتاد...